نويسنده: دکتر علي اکبر ولايتي




 

شبه جزيره ي بوشهر يکي از مهم ترين مناطق باستاني خليج فارس است که ويرانه هاي ريِشهر قديم در آن قرار دارد. اين شبه جزيره با طول سه کيلومتر و عرض دوازده کيلومتر به موازات قسمتي از کرانه ي شمالي خليج فارس قرار گرفته است. به نظر گيرشمن ( ص 262 )، شهر بوشهر در عهد سلوکي احداث شده است. او در اين باره چنين مي نويسد: « سلوکيان کمتر از نُه شهر در ساحل خليج فارس بنا نکردند و از آن جمله است انطاکيه ي پارس، بوشهر امروز، که جانشين شهر کهن ايلامي گرديد ».
ويرانههاي ريِشهر در بخش غربي شبه جزيره و در نزديکي انتهاي جنوبي شبه جزيره ي بوشهر قرار دارد. فاصله ي بندر ريِشهر کنوني تا ويرانه هاي ريِشهر قديم حدود يک کيلومتر است ( مصطفوي، 1369، ص 47 ).
برخي از تاريخ نگارن متقدم ساخت ريشهر را به لهراسب، پادشاه اسطوره اي کياني، نسبت مي دادند و بر اين باور بودند که شاپور اول ساساني آن را مرمت کرده است ( نوري زاده ي بوشهري، ص 74 ). در سال 1292 ش/ 1913 م، هيئت فرانسوي اي به سرپرستي پزارد (1)، در ريشهر، کاوش هاي علمي انجام دادند و محل مزبور را با محلي که در دوران ايلام به نام ليان ( Li- ia- an ) خوانده مي شد، منطبق دانستند. همچنين، در بررسي خود، سفالهاي منقوش و اشيا مفروغي آثار ساختمانها و آجرهاي نوشته شده از عهد شوتروک ناخونته، (2) شاه مشهور ايلام، يافتند. اين شهر بر سر راه دريايي شوش به موهنجودارو (3) قرار داشت ( مصطفوي، 1343، ص 141- 142 ). موهنجودارو از مرکز باستاني معروف و مهم بازرگاني در جانب غربي رود سند، در پاکستان غربي، بود. ابنيه ي فراوان و آثار گوناگوني متعلق به هزاره هاي دوم و سوم پيش از ميلاد در خاک برداري ها و کاوش هاي عملي آن کشف شده است.
در زمان اسکندر، ريِشهر با نام « موزامبري » مشهور بود. در زمان اردشير بابکان اين شهر بازسازي شد و رونق و آبادي خود را به دست آورد. اين بندر تا قرن 16 و 17 م همچنان يکي از مراکز تجارت خليج فارس بود. به اين ترتيب، بايد گفت که ريشهر نشانه هاي تمدن و بقاياي ابنيه و آثار مختلف دست کم دو عصر ايلامي و ساساني را در خود نهفته دارد ( نوري زاده ي بوشهري، ص 74 ).
برخي باستان شناسان ريِشهر قديمي دوران ايلامي را همين ريشهر نزديک بوشهر مي دانند. هر چند ريشهر خوزستان نيز تا اوايل اسلام آباد بوده است ( اقتداري، 1348، ص 149).
لِسترنج، در فصل هفدهم کتاب جغرافياي تاريخي سرزمين هاي خلافت شرقي ( ص 281 )، درباره ي ريِشهر آورده است: « اُوال در ساحل غربي، مهم ترين جزيره ي مجمع الجزاير بحرين است که ذکر آن در فتوحات اوليه ي اسلامي آمده است. اولين کسي که از بوشهر نام برده، ياقوت است و رو به روي آن به گفته ي بلاذري در قسمت داخل، ريشهر يا راشهر توج بوده، است » بر اساس توصيف لسترنج مي توان گفت که ريشهر مذکور در خوزستان و نزديک هنديجان، بوده است ( اقتداري، 1348، ص 144 ).
احمد بن يحيي بَلاذُري ( - 279 ق )، تاريخ نگار نامي، در باره ي ريِشهر مي گويد: « هنگامي که عمر، عثمان بن ابي العاصي ثقفي را بر بحرين و عمان گمارد، وي آن دو ناحيه را مقهور ساخت و اهل آن ها را به نظم و اطاعت درآورد، و آن گاه برادر خويش، حکم بن ابي العاصي، را با سپاهي عظيم از طوايف عبد قيس و ازد و تميم و بنو ناجيه و ديگران، از راه دريا به فارس فرستاد و او جزيره ي ابر کاوان را بگشود و سپس به توج رفت که جزء سرزمين اردشير خره است و معني اردشير خره، شکوه اردشير است. به روايت ابومخنف، عثمان بن ابي العاصي خود از دريا گذشت و به فارس رسيد و در توج فرود آمد و آن را بگشود و در آن مساجد بساخت و آن بلد را خانه ي مسلمانان کرد و از طايفه ي عبد قيس و جز ايشان در آن جا سکونت داد. وي از توج به ارجان که مجاور آن بود تاخت و تاز مي کرد. سپس با دريافت نامه اي از عمر به عمان و بحرين رفت و برادر خود حکم را به جاي خويش گمارد. ديگران جز ابومخنف گفته اند که حکم در سال نوزده توج را بگشود و مسلمانان را از عبد قيس و جز ايشان در آن جا منزل داد. گويند: آمدن اعراب به فارس بر شهرک مرزبان و والي فارس گران آمد و دشوار افتاد و خبر قهر و دليري ايشان و پيروزي آنان بر هر دشمني که سر راهشان بوده است به سمع وي رسيد و سپاهي عظيم گرد آورد و برفت تا به راشهر از سرزمين شاپور رسيد که نزديک توج است » ( بلاذري، ص 539- 540 ). اين سخن بلاذري، که ريشهر را ريشهر يا راشهر توج وصف کرده است، به هر ريشهر قابل تطبيق است؛ زيرا هر دو ريشهر، در حوالي بندر معشور و ديگري در نزديکي بوشهر، تقريباً فاصله ي مساوي با شهر توج، داشته است ( اقتداري، 1348، ص 144 ).
اغلب جغرافي نويسان قديم و حتي محققان جديد نام اين دو شهر و جاي آن دو را، از روي سهل انگاري، به جاي يک ديگر به کار برده اند. مثلاً ياقوت در کتاب معجم البلدان نوشته است: « حمزه گويد: اين واژه کوتاه شده ي ريواردشير است که بخشي از حوزه ي ارّجان است که در دوران حکومت فارس ها کشته دفتران در آن جا مي زيستند. و ايشان به خامه ي جستق [ گشته ]، مي نوشتند که خامه اي بود براي کتاب هاي پزشکي و نجوم و فلسفه و امروز کس نه در عربي نه در فارسي بدين خامه نمي نويسد. شهرک مرزبان فارس که فرماندار آنجا بود از آمدن تازيان به سرزمين ايران نگران شد. زيرا که عثمان پسر ابوالعاصي شقفي فرماندار بحرين برادر خود حَکَم را از راه دريا به تَوَّج [ توز ] فرستاد و آن ها را بگشود و در پیرامون آن نفوذ کرد. بنابراين، شهرک به هراس افتاد و براي او گران آمد؛ زيرا که از بي رحمي و خون خواري ايشان نسبت به دشمن آگاه شده بود. پس گروهي بنده فراهم آورد و ايشان را به ريشهر از سرزمين سابور که نزديک تَوَّج است برد [ ... ] » ( ياقوت حموي، ج2، ص 594 ).
ياقوت در اين جا از ريشهر خوزستان، همان روستاي ارجان و بعد از هنديجان امروزي، سخن مي گويد، در حالي که به دنبال آن، قصه ي جنگ شهرک مرزبان و کشته شدن او را هم در همين ريشهر وصف مي کند. اما ديگر جغرافي نویسان جنگ مسلمانان با ايرانيان را در توج و در ريشهري که امروزه نزديک بوشهر است. داشته اند ( اقتداري، 1348، ص 145 ).
در فارس نامه ي ناصري آمده است: « يک فرسخ و نيم جنوب بوشهر است از شهرهاي قديم فارس است، فتح اين شهر در سال هجدهم هجري به دست عثمان بن ابي العاص ثقفي اتفاق و تاکنون خندقي که از دريا برگرد قلعه ي کوچکي که در يک جانب شهر است کشيده اند، و باروي آن که خراب گشته و بر روي هم ريخته و نزديک به چهار ذرع بلندي آن است. باقي است. و يک جانب آن شهر دريا است، و در سال 1293 ق حکيم اندروس پروسي از آلمان زمين جانب شرقي اين شهر خراب را بشکافت شالوده و بنيان عمارتي را ديد و آجرهايي که در اين عمارت به خرج رفته بود بعضي را بر صفحه و بعضي را بر کناره با خط قديم نوشته بودند، و در نزديکي آن عمارت، چندين خمره ي بزرگ و کوچک که سرپوش آن ها هم خزف بود، و در بعضي استخوان پوسيده و در بعضي خاک بود، از زير زمين درآورد و گفت دو هزار سال، مردم اين نواحي مرده هاي خود را در اين خمره ها دفن مي نمودند و بر حاشيه ي هر خمره خطي نوشته بودند و مي گفت اين خطر نام مرده و تاريخ مردن اوست والله اعلم » ( به نقل از حسيني فسايي، ص 210 ).
در همين باره، فرصت الدوله ي شيرازي در کتاب آثار عجم آورده است: « ريشهر، که سابقاً به جاي بوشهر آباد بوده، از جمله شهرهاي قديم است و نام آن در جغرافياي قديم مسطور است، عجم ها آن را ريشهر و عرب ها آن را زيضَهر مي نامند و مسافت آن تا بوشهر دو فرسنگ [ 12 کيلومتر ] مي شود. و در سمت جنوب بوشهر واقع شده، گويند اين شهر را لهراسب بنا نهاده و شاپور بن اردشير آن را عمارت نموده، و ريشهر قلعه ي خرابه از ابنيه ي قديمه است. آثار خندق اطرافش نيز ظاهر است و سطح قلعه 23101 ذرع مربع [ 24000 متر مربع ] است و سنگ عقيق در آن سرزمين اکثر ديده مي شود مِن الغَرائب [ = از شگفتي اين که ]، در قبرستان اطراف شهر قديم خمره هاي گليني که طول هر يک سه قدم و نيم و قطر آن يک قدم بوده و سر آن ها اندوده به گل است، و اين خمره ها مدفن اموات است، يعني مرده را در خمره نهاده، و پس به زير خاک مي کرده اند و اين آيين ظاهراً قبل از زردشت است، و در آن قبرستان اکثر سنگ هاي مزار به خط کوفي ديده مي شود، و آن جا قبول لشکر اسلام است که در فتح ريشهر کشته شده اند. ساکنين حاليه ي ريشهر قريب هزار نفر است، خانه هاشان از ني و چوب ساخته شده و چاه هايي که در آن جاست آبَش شيرين است، اما چندان گوارا نيست » ( فرصت الدوله ي شيرازي، ص 370 ).
در معجم البُلدان، در شرح فتح توج به دست مسلمانان، چنين آمده است: « و از آن جا [ يعني توج ] غارت کرد ارجان را، که نزديک به آن بود، سپس از آن جا به فارس و بحرين رفت به سبب نامه ي عمر به او، [ ... ] و پس از آن، واقعه ي ريشهر به وجود آمد که آن را در ريشهر ذکر خواهيم کرد و کشته شد شهرک، مرزبان فارس در اين جنگ » ( ياقوت حموي، ص 894 ).
از اين مطلب بر مي آيد که ريشهر پس از ارجان فتح شده و شايد جنگ عثمان بن ابي العاص با شهرک در ريشهر خوزستان در گرفته باشد، نه در ريشهر بوشهر. اما ياقوت ذيل کلمه ي ريشهر روايات فتح ريشهر و کشته شدن شهرک را با ذکر جزئيات آورده؛ و نوشته که شهرک به ريشهر از سرزمين شاپور، که نزديک توّج است، آمده است و مي نويسد: « [ ... ] و اين بود که عثمان بن ابي العاص ثَقَفي برادرش، الحَکَم، را براي فتح توّج فرستاد و شهرک جمعي عظيم گرد آورد و خودش را به ريشهر از سرزمين سابور [ شاپور ] رسانيد. و الحکم بر او خروج کرد و قبل از او سوار بن همام العبدي بر او خروج کرد و جنگ و کشتار خونيني درگرفت و رودخانه اي بود و شهرک کس را گماشت که هيچ کس را از آن جا عبور ندهد، مگر اين که او را بکشد [ ... ] در اين ميان، خبر رسيد که شهرک کشته شد و کسي که شهرک را بکشت سوار بن همام بود که با نيزه بر او تاخت و او را بکشت و ايرانيان شکست خوردند و ريشهر با زور گرفته شد، و فتح ريشهر از نظر صعوبت و سختي مانند قادسيه بود و خبر فتح را به عمر، خليفه ي مسلمين، عمرو بن الاهتم التميمي داد. پس از آن فارس ضعيف شد و فتح فارس آسان گرديد » ( ياقوت حموي، ص 887 ).
در دوران قديم، بهترين مرواريد هاي خليج فارس را به ريشهر مي آورده اند. دوباروس (4)، در قرن شانزدهم، بزرگيِ شهر را به 2 هزار خانه تخمين زده است. اما همين که بوشهر احداث شد، ريشهر رفته رفته رو به انحطاط رفت، تا حدي که براي ساختمان بوشهر و سايرِ قُراءِ مجاور، از آن جا سنگ و آجر و غيره مي بردند. از اين شهر قديمي، امروزه فقط خرابه هاي يک قلعه ي مستطيل، بزرگي دويست ذرع مربع، باقي مانده است که آن هم ظاهراً متعلق به زمان پرتغالي ها بوده است. قشون انگليس در جنگ با ايران ( 1856 - 1857 ) اين قلعه را به تصرف درآوردند و جزو استحکامات خود قرار دادند. وسعت قلعه ي ريشهر با آنچه فرصت الدوله در آثار عجم، ذکر کرده، تقريباً برابر است، جز اين که اطلال گرداگرد و پهنه ي قلعه به مرور ايام مورد دستبرد سوداگران واقع شده است. همچنين روستاييان و سازندگان بناها و راهسازان، همواره، سنگ و مصالح ساختماني مورد نياز خود را از تپه هاي باستاني استخراج مي کنند و تحرکات دريا نيز پيوسته به اين آثار صدمه مي زند ( اقتداري، 1348، ص 170 ).
باستان شناسان در شبه جزيره ي بوشهر، افزون بر ويرانه هاي ريشهر، از ويرانه هاي ديگري به نام تُل پي تُل؛ به معني تپه ي پايين تپه، بين شبه جزيره ي بوشهر و کرانه ي خليج فارس، بين آبادي هاي ريشهر و رَوُني (5) ياد مي کنند. آثار قلعه اي در اين ويرانه ها هنوز باقي است ( مصطفوي، 1369، ص 49 ).
محققان، از قول مردم بومي، از راهروِ زيرزميني بسيار عريضي ياد مي کنند که در روزگار باستان، ويرانه هاي ريشهر را با تُل پي تُل مربوط مي ساخته است. چند سال پيش، در هنگام احداث راه ميان بوشهر و سبز آباد، به آثار راهروِ زيرزميني مزبور، که منتسب به عهد اردشير بابکان است، برخورده اند ( همان، 1343، ص 427 - 429 ).
در پهنه ي دشتي که از کرانه هاي دريا و از ديواره هاي قلعه ي ريشهر آغاز مي گردد، آثار ويرانه ها به نقطه اي مي رسد که معروف به « شاه نشين » است. شاه نشين در شمال و مشرق و جنوب شرقي ويرانه هاي ريشهر؛ يعني در داخل شبه جزيره ي بوشهر، بين آبادي هاي ريشهر و روني واقع است. آثار قلعه ي آن هنوز باقي و پديدار است.
در شاه نشين، تلي آکنده از سنگ هاي ساختماني، که در بنا بوده و اکنون بر روي هم انباشته شده، آشکار است. در وسط اطلال ويرانه ي آثار، ديواري به طول 53 متر و عرض 45 تا 50 متر هنوز باقي است که در منتهي اليه شرقي آن، مدخلي بزرگ با چهار طاق وجود دارد که از چهار طرف به درون گنبدي باز مي شود و نوعي بنا مي نمايد که داراي گنبدي هرمي يا زيگورات مانند بوده است. آنچه به نام محراب يا محل نماز امام مسجد اسلامي وجود دارد، چون به درستي رو به جنوب نيست، به طور مسلم نمي توان گفت که محراب بوده است. احتمال دارد اين بنا متعلق به دوران پيش از اسلام باشد و شايد، به روزگار آباداني ريشهر و يا رفت و آمد ايلاميان و دوران طلايي آن ها، معبد يا قصري بوده است. در ادوار مختلف در جزيره ي خارک بر روي يک معبد، چند پرستشگاه به وجود آمده بود که بعدها، معبد يا قصر يا مذبح قديمي به صورت پرستشگاه، و سرانجام زيارتگاه، درآمد. به ويژه آن که نوع ديوار چيني و طرز قرار دادن سنگ هاي ساختماني ديوارها و راهروِ مستطيل شکل مسطح عريضي که به گنبد ختم مي شود با سبک معماري اشکاني و ايلامي بي شباهت نيست. تمام سطح زمين هاي محاط در ميانه ي کثير الاضلاعي است که از يک طرف رو به سواحل دريا و ويرانه هاي ريشهر و از جوانب ديگر رو به آباديهاي سبز آباد، دواس، بهمني، روني و امامزاده است ( اقتداري، 1348، ص 170- 171؛ مصطفوي، همان جا ).
ريشهر تا دوران اسلامي، به ويژه در دوران سلجوقي، همچنان رونق اقتصادي خود را حفظ کرد. لسترنج مي نويسد: « اهميت ريشهر تا زمان سلجوقيان پايدار ماند. فارس نامه ي ابن بلخي از قلعه ي آن ذکري به ميان آورده، گويدآن جا کشتي مي سازند. به گفته ي حمدالله مستوفي، ايرانيان آن را بربيان مي گفتند و اسم اصلي ريشهر بوده است. و دادوستد مردم آن شهر با بندرهاي خليج فارس بسيار بوده و هوايي بسيار گرم و متعفّن دارد، حاصلش غَلّه و خرما و کتان ريشهري است، و به تابستان بيشتر مردم آنجا به قلعه ها بروند از بهر خوشي هوا، و از آن جا به دِز کلات يک فرسنگ [ 6 کيلومتر ] است و به طوري که گفتيم از دِزهاي اسماعيليه بوده است » ( لسترنج، ص 295 ).
اما مهم ترين دوران فعاليت اين بندر در زمان نادرشاه افشار بود. نادرشاه اين بندر را به مرکز فعاليت نيروهاي دريايي ايران، در خليج فارس، تبديل کرد. درحال حاضر، روستايي کوچک به نام ريشهر با جمعيت حدود 200 نفر، درمحل ويرانه هاي قديم ريشهر، وجود دارد ( مصطفوي، 1369، ص 48 ).
پس از گذار از شبه جزيره ي بوشهر، در امتداد ساحل خليج فارس به سمت شمال غرب، به بندرگاه هاي قديم گناوه يا جناوه، و شينيز يا سينيز، و مَهروبان و هنديجان مي رسيم ( همان، ص 49 ).
ابراهيم بن محمد اسطخري جغرافي دان و جهان گرد ايراني، در قرن چهارم هجري، درباره ي سينيز يا شينيز، که احتمالاً در نزديکي بندر ديلم بوده، مي نويسد که شهري بزرگ در کنار خوري است که تا دريا نيم فرسخ ( 3 کيلومتر ) فاصله دارد ( اصطخري، 1347، ص 113 ). مقدسي از مسجد و دارالعماره و بازارهايي معمور در اين شهر سخن مي گويد: « سنيز ( قوستان ) در نيم فرسنگي دريا، بالاتر از مهروبان، داراي بازار درازي است که خوري در ميان دارد و کشتي بدان درآيد. جامع از بدور است و سراي امير رو به روي آن است. کاخ ها بسيار دارد » ( مقدسي، 1361، ج2، ص 635 ). ياقوت حموي از تخريب اين شهر در سال 321 ق به دست قَرمَطيان صحبت مي کند. با اين حال، ابن بلخي، تاريخ نگار و جغرافي دان ايراني در قرن ششم، و حمدالله مستوفي ( زنده در 740 ق )، تاريخ نگار و دايرة المعارف نويس مشهور قرن هشتم، از آباداني و رونق کشت و کار در اين شهر و اينکه قلعه اي اين بندر را در پناه خود داشته، سخن مي گويند ( مصطفوي، همان، ص 50 ).
نخستين بندري که کشتي ها در مسير خود از بصره به هند، به آن مي رسيدند، بندر مهروبان، در نزديکي بندر غربي خاک فارس، بود. در حقيقت، اين بندر مهم ترين بندر ارّجان ( ارگان )، ناحيه ي مهمي در شمال غربي فارس، به شمار مي رفت. مهروبان، در قرن چهارم هجري، شهري پر جمعيت و آباد بود ( مصطفوي، همان، ص 50 ). ناصر خسرو قبادياني ( 394- 481 ق )، سفرنامه نويس ايراني که خود در 443 ق، بندر مهروبان را ديده، آن را چنين توصيف مي کند که مهروبان بندري بوده است در ساحل خليج فارس در ده تا پانزده هزار گَزيِ شمال غربي بندر ديلم در دامنه ي جنوبي ارتفاعات، بين سردشت زيدون و رودخانه ي زهره و جلگه ساحل بندر ديلم و به فاصله ي 700 گز در جنوب قريه ي شاه عبدالله. در زمان ناصر خسرو، شهري، با بازاري بزرگ و جامعي نيکو و سه کاروان سراي بزرگ، هر يک چون حصاري محکم و عالي و آب شهر از باران بوده است ( ناصر خسرو، ص 290- 291 )؛ اما ياقوت آن را شهري خُرد توصيف مي کند که خود آن را ديده بوده است. امروزه، خرابه هاي شهر مهروبان، در نزديکي شاه عبدالله فعلي، ديده مي شود.
هنديجان شهر نيز شهر باستاني ديگري، در نزديکي ريشهر و مهروبان، است مقدسي از آن در کتاب خود چنين ياد کرده است: « هنديجان يا هندوان را بازاري بزرگ براي فروش ماهي است و مسجدي زيبا دارد. در ولايت هنديجان بقاياي آتشکده و اسباب هاي کهن وجود داشت و گفته مي شد که در آن جا مثل مصر گنج هايي در زمين مدفون است » ( به نقل از لسترنج، ص 292- 293 ).
در ميان بندرهاي پر رونق خليج فارس، شايد بتوان بندر سيراف را مهم ترين و معروف ترين بندر ايراني منطقه، از دوران هخامنشي تا قرون اوليه ي اسلامي به ويژه در دوران ساماني، دانست.
درباره ي تاريخ باستاني سيراف بايد گفت که مدت ها پيش از احداث شهر اسلامي سيراف، اين نقطه مسکون و آباد بوده است. در کتاب جمهوريت افلاطون، نام ناخدايان سيرافي آمده که معلوم مي شود شعراي يونان باستان نام اين دريانوردان را در حکم قهرمانان دريا ضبط کرده بودند ( اقتداري، 1348، ص 324 ). همچنين مقدسي در مورد بنيان گذار شهر سيراف نوشته است: « أردَشير خُرَّه خوره اي است کهن که نمرود بن کنعان بنايش نهاده، سپس سيراف بن فارس آن را آباد کرد. بيشتر آن در کرانه ي دريا است. گرماي بسيار و ميوه ي اندک دارد. قصبه ي آن سيراف و از شهرهايش گور، ميمند، نابند، صيمکان، خير، خوزستان، غندجان، کران، سميران [ شميران ]، زيرباذ، نجيرم، نابند، دون، سورو، راس کشم است » ( مقدسي، محمد بن احمد، ج 2، ص 631 ).
راجع به تاريخ سيراف و موقع جغرافيايي آن در قرون وسطا، اطلاعات مبسوطي از مصنفان اسلامي و جغرافي نويسان قديم به جاي مانده است و به طور مسلم، اين شهر سه تا چهار قرن، بندر عمده ي پارس به شمار مي رفته و يکي از بزرگ ترين مراکز تجاري خليج فارس بوده است ( اقتداري، 1348، ص 331 ).
مقدسي نوشته است که سيراف از حيث تجاري با بصره رقابت مي کرده و خانه هاي آن همه پاکيزه و عالي بوده است. اما به سال 366 يا 367 ق، زلزله ي سختي در آن روي داد و خرابي عمده اي به شهر وارد کرد. مقدسي مي نويسد: « سيراف: قصبه ي اردشير خرّه. مردمش به هنگام آباد کردن، آن را از بصره برتر مي نهادند؛ زيرا که ساختمان هايش استوار، جامعش زيبا، بازارهايش درست، مردمش دارا، نامش بلند آوازه است. درگاه چنين اين جا است نه عمان، انبار فارس و خراسان است. باري من شگفت انگيز تر و زيباتر از خانه هايش نديده ام که بلند و با چوب ساج و آجر ساخته شده. يک خانه تا بيش از 100 هزار درم خريداري مي شود. ولي پس از پيروزي ديلميان، رو به ويراني رفته، مردم به کرانه ي دريا روانه شده، قصبه ي عمان را ساختند. سپس زلزله ي سال 66 يا 67 ق پيش آمد که هفت روز آن را لرزانيد. مردم به سوي دريا گريخته بيشتر خانه ها ويران شد يا ترک برداشت و عبرتي براي بينندگان پند آموز گشت » ( مقدسي، محمد بن احمد، ج2، ص 636 ).

محل بندر سيراف در مغرب بندر طاهري کنوني بوده است. جغرافي دانان قديم هم عموماً محل سيراف را در همين محل، يعني در نزديکي بندر طاهري، ذکر کرده اند ( اقتداري، 1348، ص 327)؛ از جمله ياقوت حموي که خود شهر سيراف و بندر آن را ديده و آن را در اقليم سوم دانسته، که طولش 99 درجه و نيم و عرضش 109 درجه و نيم است. او مي گويد: « فارسيان در کتابشان موسوم به الِستاق [ = اوستا ] که کتابي به گونه ي انجيل و تورات است، آورده اند که کيکاوس خواست به آسمان صعود کند و چون با تختِ بر بال مرغان بسته اش صعود نمود و از چشم مردمان پنهان شد خداوندِ باد را فرمود که او را فرو اندازد و پس فرو افتاد و گفت به من آب و شير دهيد و او را شير و آب نوشانيدند. از آن جهت است که نام شهري که کيکاوس در آن فرو افتاد شير آب شد و به صورت سيراف و شيلاو درآمد؛ و شهري در کوره ي اردشير خوره از شهرهاي پارس است و بازرگانان آن را شيلاو گويند و در آن آثار عمارات نيکو و مسجد جامعي که ستون هاي آن از چوب زاج ساخته اند، وجود دارد و من آن شهر را ديدم و عمارات در دامنه ي کوهي بزرگ واقع است و براي کشتي ها در آن جا بندر وجود ندارد و چون کشتي ها بدان نزديک شوند با خطر مواجه گردند و در دو فرسخي آن مکاني است موسوم به نابَد [ يا نابند ] و آن خليجي است بين دو کوه و بندرگاه خوبي است و چون کشتي ها در آن رسند، از همه ي بادها محفوظ باشند، و بين سيراف و بصره وقتي هوا خوب باشد هفت روز راه است و از سراف ابوسعيد حسن بن عبدالله النحوي است و آب مشروب مردم آن از چشمه سار است و از شيراز تا سيراف شصت فرسخ است » ( ياقوت حموي، ص 211- 212 ).

ابن بلخي نيز در فارس نامه ( ص 179- 180 ) مي گويد:
« سيراف در قديم شهري بزرگ بوده است و آبادان و پر نعمت و مشرع [ = محل لنگر انداختن ] بوزي ها [ = نوعي کشتي ] و کشتي ها و به عهد خلفاي گذشته در وجه خزانه بودي، سبب آن که عطر و عطيب از کافور و عود و سَندلَ و مانند آن دخل آن بودي و مال بسيار از آنجا خواستي و تا آخر روزگار ديلم هم برين جُملَت بود. بعد از آن پدران امير کيش مستولي شدند و جزيره ي قيس و ديگر جزاير به دست گرفتند و آن دخل کي [ = که ] سيراف را مي بود بريده گشت و به دست ايشان افتاد و رکن الدوله خمار تکين قوت رأي و تدبير آن نداشت کي تلافيِ اين حال کند و، با اين همه، يک - دو بار سيراف رفت تا کشتي هاي جنگي سازد و جزيره ي قيس و ديگر جزاير را بگيرد و هر بار اميرِ کيش او را تحفه ها فرستادي و کسان او را رشوت ها دادي تا او را بازگردانيدندي و به عاقبت چنان شد کي يکي بود از جمله ي خانان نام او را ابوالقاسم و سيراف نيز به دست گرفت و به هر دو - سه سال کي لشکري آن جا نيارست آورد از بهر ايمن، راه به کرمان يا مهربان يا دورق و بصره او کندند [ = افکندند ] و بر راه سيراف جز چرم و زرافه [ = زرباف ] اسبابي کي پارسيان را به کار آيد نياوردند و از اين سبب خراب شد و جامع و منبر دارد و نواحي و اعمال بسيار دارد، اما گرمسير عظيم است و هيچ آب نيست و آب باران خورند الا دو سه چشمه کي هست ».
اصطخري ( 1347، ص 113 ) نيز سيراف را اين گون ديده است: « و زان پس، سيراف چندِ شيراز بود و بناي ايشان ساج است و چوب ها کي از هندوستان و زنگبار آرند. چنان کي مرد بازرگان بود کي سي هزار دينار بر عمارت سرا خرج کند. و يپرامون سيراف هيچ درخت نباشد. و کوهي بر شهر مُشرف است، آن را جم خوانند. همه ميوه و آب شهر از آن کوه بود و سيراف از آن همه شهرها گرمسير است ».
جيمز موريه، که در سال 1223 ق به ايران آمده بود، در نوشته هاي مشهورش در باره ي ايران مي نويسد که خود سيراف را نديده و از ديگران شنيده است که در محل کنوني طاهري، آثار خرابه اي باقي است و کتبيه هايي نيز به خط پرسپوليس در آن جا وجود دارد که مسافريني که بعدها بدانجا رفته اند، آن کتبيه ها را نيافته اند. سِر آرنولد ويلسون بر اين نظر است که پس از موريه، نخستين اروپايي اي که محل حقيقي سيراف را شناخته و راجع به آن شرحي نوشته است کاپيتان کمپتورن، عضو نيروي دريايي انگلستان در هندوستان، بوده که خود شخصاً در سال 1835 سيراف را ديده است ( ويلسون، ص 62 ).
در زمستان سال 1338، دانشمند بلژيکي، پرفسور واندنبرگ (6)، نواحي ميان فيروزآباد و بندر طاهري، يعني حوالي محل بندر سيراف قديم، را از لحاظ باستان شناسي بررسي کرد و، در طي مسافرت خود به بندر طاهري، جاده ي سنگي عهد ساساني را، که از فيروز آباد به بندر سيراف مي رفته و از کنار سياه و دهرام و ميان دشت و دزگاه و جم مي گذشته و به بندر طاهري کنوني يا بندر سيراف قديم منتهي مي گرديده، بررسي کرده است. افزون بر اين، بناي مفصل کاروان سراي عهد ساساني و آثار و بقاياي سه کاروان سراي ديگر در کنار راه مزبور را نيز مشاهده و بررسي کرده است. جاده و کاروان سراهاي مزبور وسيله ي ارتباط بندر مهم سيراف و شاه راه بازرگاني عهد ساساني بين بندر نامبرده با فيروزآباد و ساير قسمت هاي کشور ايران در عهد ساسانيان بوده است ( مصطفوي، 1369، ص 51- 52 ) به علاوه، واندنبرگ در گزارش خود از گورستان باستاني وسيعي در شمال غربي آبادي کنوني طاهري، که قبلاً در کتب ديگر به آن اشاره شده بود نيز، ياد کرده است. اين گورستان شامل تعدادي گور مستطيل شکل، معمولاً به درازي دو متر و ده سانتي متر و پهناي نيم متر و گودي 40 تا 60 سانتي متر است که در سنگ کوهستان کنده شده است ( همان، ص 54 ).
در سال 1341 ش، پرفسور بازيل گِرِي، (7) دانشمند باستان شناس انگليسي، در سخنراني ای که با عنوان « تأثير تمدن ايران در چين » در مؤسسه ي باستان شناسي انگليس در تهران ايراد کرد، سيراف و هرموز و کيش را سه مرکز تجاري و ارتباطي ميان ايران و چين معرفي کرد و در نتيجه، اين احتمال را مطرح کرد که ممکن است در آينده نمونه ي اشياي صادر شده از چين به ايران و بالعکس در اين مناطق به دست آيد. گري از اين نيز فراتر رفت و گفت که به نظر او تجارت ايران با هندوستان و کشورها و جزاير خاور دور، عربستان، سواحل بحر احمر و کشورهاي افريقاي شرقي نيز از طريق همين نقاط صورت مي گرفته است ( همان، ص 52- 53 ).
حفاري اي که در سال 1345 در نزديکي قلعه ي بندر طاهري انجام شد از جمله مطالعات منظم و علمي در باره ي آثار باستاني بندر قديمي سيراف بود. محوطه ي مورد بررسي، توالي سه دوران تمدني اسلامي، پيش از اسلامي و ايلامي را نشان مي داد. همچنين، آثار بناي يک خانه يا مسجد، در کنار جاده ي خورموج - طاهري، و مقداري سفال ايلامي و مسکوکات کشف شد ( اقتداري، 1345، ص 429 - 431 ).
گويا، با زوال دولت آل بويه، بندر سيراف نيز جايگاه خود را از دست داده و رفته رفته تخريب شده است. در آغاز قرن هفتم، که ياقوت از آن جا ديدن کرد، فقط مسجد آن با ستون هايي از چوب ساج، و بقاياي عمارتي، در سمت ساحل، و همچنان باقي بوده است، اما محلي براي لنگر انداختن کشتي ها نداشته و سفاين ناچار به نابند مي رفته اند ( لسترنج، ص 279 ).
به نظر بسياري از دانشمندان و محققان، پس از زلزله ي سختي که در بندر سيراف روي داد، بخش بزرگي از اين بندر بر اثر زلزله به زير آب رفت و کشتي ها که ديگر نتوانستند به سيراف وارد شوند، بايد به رأس ناوبند مي رفتند ( مصطفوي، 1369، ص 53 ). ابن خردادبِه نيز، در کتاب المسالک و الممالک، سيراف را فقط يک روستا دانسته و نوشته است: « ناحيه ي اردشير خره: روستاهاي آن گور، ميمند، خبر، صيمکان، برجان، کران، کربنجان، خواروستان، [ ... ]، ألبزر، سميران، توج، کارزين، سينيز، سيراف، کوار، رويحان و کام فيروز باشند. » ( ابن خردادبه، ص 35 ).
در اکتشافات باستان شناسي در منطقه ي سيراف، آثار باستاني فراواني از دوران پيش از اسلام به دست آمده است؛ مثلاً، دهانه ي غارهايي که در دامنه ي تپه ها واقع است، پر از دخمه هاي سنگي است که براي رسيدن به آن ها بايد از نردبان استفاده کرد. گشادي مدخل اين غارها سه قدم در دو قدم است و هر مدخلي به دو يا چند دخمه ي ساروجي راه دارد و در هر کدام مقداري خاک نرم واستخوان پوسيده ي انساني يافت شده است؛ از اين رو، معلوم مي شود که دخمه هاي مذکور مقبره ي زردشتيان بوده است. کمي دورتر در دامنه ي تپه ها نيز بقايا و آثار مشاهده مي شود که از اين دخمه ها نيز عجيب تر و جالب توجه تر است. چند پلکان پهن و کوتاه سنگي، که در دو سمت دهانه ي غار ساخته شده است، به محل اين خرابه ها اتصال مي يابد. در سرتاسر اين دامنه، با تقريباً 800 متر مساحت، شن و ماسه طبقه ي عليا را به کلي پوشانيده است و چند ستون سنگي، با فاصله از هم، در آن جا ديده مي شود، که بزرگ ترينِ آن ها يک متر و 80 سانتي متر تا دو متر پهنا دارد و سه متر و 60 سانتي متر تا چهار متر و بيست سانتي متر ارتفاع آن است. در آن قسمت از دامنه که شن و ماسه روي آن را نپوشانيده و سطح آن نمايان است، تعداد زيادي دخمه ي کوچک و بزرگ مشاهده مي شود که همه در رديف هاي منظم قرار گرفته است و فقط جدار سنگي نازکي آن ها را از يک ديگر جدا مي سازد. همچنين چندين چاه که هر کدام دو تا سه پا [ 60 تا 90 سانتي متر ] قطر دهانه ي آن است در دامنه ي تپه حفر شده و يکي از آن ها که بر روي خود تپه واقع است، 204 پا [ 62 متر ] عمق دارد و آب گوارايي دارد. تاريخ قطعي اين خرابه ها هنوز کشف نشده است ( اقتداري، 1348، ص 347 - 351 ).
از ديگر آثار باستاني سيراف، بنايي معروف به خونه گوري است که ديواري است در ارتفاع مشرف به بندر طاهري و بر يال شرقي آن. اين ديوار از سطح زمين شروع مي شود و تا ارتفاع حدود 30 متر از سطح زمين امتداد دارد. ديوار داراي پي سنگ و ساروجي است و مشخص است که یک حصار یا دیوار محیط بوده است. در فاصله ي ابتدا و انتهاي ديوار، بقاياي ساختمان هايي وجود دارد که با دقت در آن، مي توان پايه هاي چهار طاقي هاي ساساني را در آن تشخيص داد. ديوارِ پهنِ بينِ اين دو عمارت و وجود آثارِ روشن ترِ چهار طاقي، در قسمت خرابه هاي بالايي آن، گمان اينکه دو انبوهِ مصالح ساختمانيِ بازمانده در اين نقطه، باقي مانده ي آثارِ آتشکده ها و يا آتشکده اي بوده است، به ذهن متبادر مي کند. اگر در نظر بگيريم که محل مرکزي سيراف، در حدود سه کيلومتر، با اين نقطه فاصله داشته و اين نقطه تقريباً خارج از شهر و بندر محسوب مي شده است؛ بنابراين شايد نقطه ي مناسبي براي ساختمان نيايشگاهي و، به روزگار ساساني، محل آتشکده اي بوده است.
نقاط ديگري هم در شمال دره ي ليل و ارتفاعات مشرف به بندر طاهري به خونه گوري معروف است و بيشتر مغازه هاي ما قبل تاريخ اند که بنا بر رسم بيشتر روستاهاي ايران، آنچه از عمارات و قعله هاي باستاني در اطراف اين آبادي هاست؛ براي نمونه تل گوري، خونه گوري، قلعه ي گوري، کلات گوري، خونه گوري خوانده مي شود. در نتيجه، آثار باقي مانده در شرق بندر طاهري با آنچه در ارتفاعات شمالي وجود دارد، کاملاً متفاوت است » ( همان، ص 383 ).
دره ي ليل، در مغرب بندر طاهري، به فاصله ي دو کيلومتري آن قرار دارد. عمق اين دره در ارتفاعات شمالي بندر طاهري است و خود دره، که مدخل آن پهن و وسيع و پس از چند انحناي طبيعي به قسمتي از دره ي تنگ مي رسد و به سوي شرق متمايل است، به دو شاخه ي اصلي تقسيم مي شود. جهت اين شاخه ها شمالي - جنوبي است و با يک بازوي طبيعي پيش آمده، از هم جدا مي شوند ( همان، ص 396 ). مغازه ها و مقابر پيش از تاريخ در شمال دره ي ليل و ارتفاعات مشرف بر آن فراوان است. در ضلع شمالي بندر سيراف، در ميان قلعه ي طاهري، که متعلق به اواخر دوران زند و اوايل قاجار است، (8) و تل گنبد و مسجد امام حسن ( عليه السّلام)، در بالاي تپه ها، دخمه هايي است که بيشترشان در صخره هاي سنگي دور از دسترس حجاري شده اند. اين دخمه ها غالباً افقي و به طول و عرض و عمق متفاوت اند. بعضي از آن ها چنان بزرگ اند که مي توان در آن ها به راحتي نشست و خوابيد و به عمق قامت انساني است. دسته اي ديگر کوچک تر و به اندازه ي طول يک قامت انسان دراز کشيده است. دهانه ي ورودي دخمه ها، بيشتر از 1/25 متر در 2 متر نيست. اين دخمه ها عموماً در يک سطح طاقچه مانند سنگي بنا شده اند.
اين مغازه ها از گزند باد و باران مصون نمانده اند و نوع ساختمان و نقاطي که در قسمت هاي بالايي اين تپه ها انتخاب شده اند نشان مي دهد که ساختن و استفاده از اين مغازه ها بسيار پيش از زمان دخمه هاي پايين تر بوده است. در مجموع، اين مغازه ها به سه گروه تقسيم مي شود: گروه شرقي، گروه مياني، گروه غربي، اين مغازه ها از بارزترين و جالب ترين آثار تاريخي شهر سيراف است. گروهي اين مقابر را به زردشتيان و اقوام ساساني نسبت داده، جمعي آن را از آنِ شيعيان دانسته اند، دسته اي آن را مربوط به يهوديان قديم و برخي هم آن ها را مربوط به اقوامي دانسته اند که در حاشيه ي خليج فارس مي زيسته اند و به کلي از بين رفته اند و نام و نشاني از آن ها در دست نيست. مقابر سنگي موجود در کوه بينک ( جزء آثار گناوه يا گنابا )، شوشتر و تيس چاه بهار و در سواحل جنوبي خليج فارس و حبشه و جزيره ي خارک حاکي از آن است که اين مقابر مربوط به اقوامي است که در دو طرف خليج فارس و درياي عمان رفت و آمد، اقامت و سکونت داشته اند. اما تعداد اين قبور، در سيراف، بيش از همه ي نقاطي است که در آن ها اين گونه مقابر يافت مي شود و هزاران هزار قبر سنگي باقي مانده با هيئت و شکل و اندازه هاي متفاوت در دره ي ليل و ارتفاعات مشرف به آن يافت مي شود. به اين ترتيب، مي توان گفت که مرکز و محل تجمع و زندگي بيشتر و يا اکثريت آن قوم يا اقوام، سيراف و يا نواحي مجاور آن بوده است. حتي ممکن است دره ي ليل قطعه ي خاک مقدسي بوده باشد که نظر به اعتقادات ديني، مردگان را از نقاطي به اين مکان مي آورده و به خاک مي سپرده اند ( اقتداري، 1348، ص 387 - 401 ).
در نهايت، بايد گفت که پيوستگي سيراف با خاک پارس و مراودات بازرگاني دريايي از سواحل کوره ي اردشير خوره ي ساساني و کميِ مسافت تا آتشکده هاي معروف ساساني ( مانند کاريان و آتشکده هاي باقي مانده در جَرَه و دهرم و کنار سياه ) و قرب جوار فيروز آباد و آتشکده ي آن، نفوذ و اشاعه ي آيين زردشت را در اين مناطق ساحلي مسلم مي سازد ( اقتداري، 1348، ص 401 - 404 ).
در قسمت شرقي سيراف، در بالاي تپه اي، بقايايي از يک چهار طاقي و گنبدي باقي است که به تل گنبد معروف است مردم بوميِ بندر طاهري، که ظاهراً زماني از اين بنا به عنوان مکتب خانه و مدرسه استفاده مي کرده اند، به آن « مدرسه » نيز مي گويد ( اقتداري، 1348، ص 420 ).
عمارت گنبد يا مدرسه، که بر روي تل گنبد به صورت چهار طاقي سقف فرو ريخته باقي مانده است، مکعبي است که هر ضلع آن 6/25 متر است. در ورودي آن طاق نماي کوچکي به ارتفاع نيم متر است که يک نفر به سختي مي تواند در آن وارد شود. در درون اتاق، چهار جبهه و، به اصطلاح، چهار شاه نشين يا گوشواره در چهار جهت ساختمان وجود دارد. تزئينات گچ کاري پوشش ديوارهاي داخلي است و در طاق ضربي براي تزيين پوشش داخلي بند کشي ها و ترسيمات گچي به کار رفته است. قسمتي از طاق گنبدي، که بر جمال چهار گوش سوار است، خراب شده و فرو ريخته است. عمارت بر روي يک سکوي سنگيِ طبيعي بنا گرديده است که قسمت هايي از آن با سنگ تراشيده و با گچ باز سازي شده تا سطحه ي مسطح پهني براي حريم بنا به وجود آورد. طول اين سکو 42/60 متر و عرض آن 10/25 متر است و در اطراف آن براي خارج ساختن آب، جداولي داخل سنگ تعبيه شده است. ديوارهاي بقعه، از سه طرف، دريچه اي به سوي دره ي ليل و دريا دارند.
آبراهه ها در اطراف بقعه و تقريباً چسبيده به سکوي اصلي است که پي هاي بقعه بر آن استوار است؛ آب انباري درست چسبيده به سکوي بقعه، چاه آبي در کنار آن و آثار آب انبارها و جداول متعدد و جوي هاي سنگي در اطراف اين بنا وجود دارد. احتمالاً، اين آثار به علت ارتفاع و اشرافي که اين تپه بر دره ي ليل و ساحل دريا داشته، در اين مکان ساخته شده اند. همچنين، معبدي هم براي نيايش بر دماغه ي تپه و بر ديدگاه آن به وجود آورده بودند که بعدها در روزگار اسلامي پس از تغييراتي در آن به صورت زيارتگاه يا مدفن کسي درآورده شد. در دامنه ي شمالي و جنوبي و در سمت مشرق و مغرف اين بقعه نيز آثار عمارت و مصالح فرو ريخته ي ساختماني کم نيست و چنين به نظر مي رسد که سطح کف دره ي ليل بالاتر از سطح امروزي بوده و تمهيدات انساني آن را از حمله ي سيلاب ها محفوظ مي داشته است. اين بقعه در وسط يا حومه ي محله اي از شهر سيراف بوده است ( همان، ص 420- 424 ).
در پشت ارتفاعات شمالي بندر طاهري امروز و در جلگه ي ناحيه ي گله دار، دو آبادي به نام جم و ريز وجود دارد. در ناحيه ي جم، آثاري از دوران ساساني به چشم مي خورد، از جمله قلعه اي معروف به پَدري که کاملاً سالم مانده و فرو نريخته است. در ساخت ديوارها و ايوان هاي آن، از سنگ و ملاط گچ استفاده شده است. پرداختن به آثار جم و ريز و گله دار از اين جهت حائز اهميت است که راه کارواني بزرگ فيروزآباد به سيراف از شهرهايي به نام لاغَر و کُران و دِزگاه و جم مي گذشته و سپس به سوي سيراف مي رفته است ( همان، ص 433 - 434 ).
مقبره اي معروف به گور سيبويه، در شمال دره ي ليل، ديده مي شود که هيئت اعزامي دانشگاه آکسفورد، در سال 1345 م، درون بقعه را خاک برداري کرد. در اين مقبره، دو قبر وجود داشت: يکي صندوق مکعبيِ بزرگي با لوحه اي از خط کوفيِ زيبا و ديگري قبري عريض و ظريف، تراشيده شده از سنگ آهک. گور بزرگ تر را متعلق به عمر بن عثمان سيبوُيه ( قرن 2 ق )، زبان شناس نامي ايراني، مي دانند؛ اما برخي ديگر اين گور را متعلق به ابوسعيد حسن بن عبدالله النحوي سيرافي مي دانند که شارح سيبويه و از علماي نحو بوده است و ياقوت حموي هم از او سخن گفته است ( همان، ص 435 ).
در گذشته هاي دور، ميان بندر سيراف و شبه جزيره ي بوشهر، بندرگاه کوچکي به نام نجيرم قرار داشته است ( مصطفوي، 136، ص 54 ). اين بندر در زمان مقدسي، قرن چهارم هجري، دو مسجد و بازارهاي خوب و برکه هايي پر آب داشته است. مقدسي ( 1361، ج2، ص 637 ) مي نويسد: « نجيرم نيز در کنار دريا است. دو جامع دارد که صحن يکي از سنگ تراشيده شده است. بازاري نزديک در بيرون شهر دارد. از چاه و برکه ها مي آشامند که از باران انباشته شده اند. »
از آثار باستاني ديگري که در سراسر سواحل جنوب ايران و در نقاط ديگر خاک فارس، به چشم مي خورد، مي توان به برکه ها و مخازن آب باران اشاره کرد. نمونه ي اين منابع آب، اکنون، در بندر لنگه وجود دارد که به نام برکه و آب انبار خوانده مي شوند. « صهريج » نيز نامي است که براي اين منابع آب باران در کتب لغت آمده است ( مصطفوي، 1369، ص 54 ).
در ميان آثار باستاني اين منطقه، نبايد ويرانه هاي برج هايي را، که در دامنه کوه هاي ساحلي خليج فارس ساخته مي شدند، فراموش کرد. از اين برج ها براي بر افروختن آتش و هدايت کشتي ها استفاده مي شده است. در حال حاضر، آثار اين بناها از بندر عسلويه در مشرق بندر طاهري؛ يعني در محل بندر سيراف تا بندر لنگه و تا بندر عباس موجود است ( همان جا ).
جزيره ي کيش يکي از مراکز مهم بازرگاني و آباد خليج فارس است. اين جزيره از بندر سيراف به طرف دهانه ي خليج فارس، در جهت شرق قرار دارد. در جهت شمال اين شبه جزيره، شهر باستاني کيش با تپه هاي فراواني که آثاري از خانه ها و ستون هاي سنگي در اطراف آن پراکنده است، ديده مي شود. جزيره ي کيش تا اواخر قرن هشتم هجري، آباد بود و شهرت فراواني داشت، اما پس از ويراني، جزيره ي هرموز جانشين آن شد ( نوري زاده ي بوشهري، ص 100 ).
سعدي در کتاب گلستان ( باب 3، حکايت 22 ) از آبادي و رونق خليج فارس چنين سخن مي گويد: « بازرگاني را ديدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار، شبي در جزيره ي کيش مرا به حجره ي خويش در آورد. همه شب نيارميد از سخن هاي پريشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان، و اين قباله ي فلان زمين است و فلان چيز را فلان ضمين [ = ضامن ]، گاه گفتي خاطر اسکندريه دارم که هوايش خوش است، باز گفتي نه که درياي مغرب مشوّش است. سعديا، سفري ديگر در پيش است، اگر آن کرده شود بقيّت عمر خويش به گوشه اي بنشينم. گفتم آن کدام سفر است گفت گوگرد پارسي خواهم بردن به چين که شنيده ام قيمت عظيم دارد و از آنجا کاسه ي چيني به روم آرم و ديباي رومي به هند و فولاد هندي به حلب و آيينه ي حلبي به يمن و برد يماني به پارس وز آن پس ترک تجارت کنم و به دکاني بنشينم ».
جزيره ي هرموز، پس از ويران شدن شهر باستاني کيش، شهرت يافت. اين جزيره از مکان هاي باستاني مهم ديگر خليج فارس است که بناي آن را به اردشير بابکان نسبت مي دهند ( نوري زاده ي بوشهري، ص 100 ). اين بندر در قرن چهاردهم هجري به منزله ي بندر شهرهاي کرمان و سيستان بوده و، به نقل از اصطخري، مسجد جامعي داشته است. هرموز کهنه با احداث هرموز نو جانشين کيش شد، همان گونه که کيش جاي سيراف را گرفت و به مهم ترين بندر تجاري خليج فارس تبديل شد. سلطان هرموز به دليل مجاورت با دريا و تعرض دزدان دريايي که پيوسته شهر را غارت مي کردند، در سال 175 ق، شهر قديم را رها کرد و در جزيره ي جرون يا زروق، که تا دريا يک فرسخ فاصله داشت، شهر هرموز نو را بنا کرد. شهرهاي ساحلي نزديک هرموز کهنه در اواخر قرن هشتم هجري، به وسيله ي سپاهيان امير تيمور غارت و هفت قلعه ي آن سوزانده شد. پس از اين رويداد، محافظان قلعه ها به جزيره ي جرون فرار کردند ( مصطفوي، 1369، ص 56 ).
از جمله آثار باستاني هرموز ويرانه هاي قلعه ي پرتغالي ها است که به « مورنا » معروف بوده است. اين قلعه را آلبو کرک، در سال 1507 م / 913 ق، پس از تسلط پرتغالي ها بر جزيره ي هرموز، ساخته است. شاه اسماعيل به دليل درگيري با عثماني ها، به اجبار، با پرتغالي ها سازش کرد، اما در سال 1031 ق، شاه عباس با کمک کشتي هاي انگليسي آن ها را از جزيره ي هرموز بيرون و مجدداً آن محل را به قلمرو ايران ضميمه کرد ( همان، ص 57 ). از اين قلعه ي پرتغالي ها اکنون دو حياط بزرگ و تعدادي زير زمين و انبار و چندين آب انبار باقي مانده است، که در هر کدام چند ستون همچنان پا بر جاست ( نوري زاده ي بوشهري، ص 101 ).
بحرين به صورت مجمع الجزايري، در کرانه ي جنوب غربي خليج فارس، قرار گرفته است. جزاير آن شامل منامه و محرق و عراد و امشجر و حالة ابيض و ام العصان و بني صالح و ستره و حد است.
تاريخ پژوهان سابقه ي تمدن در جزاير بحرين را از هزاره ي چهارم پ م مي دانند و کشفيات باستان شناسي در اين منطقه تاريخ حضور جامعه اي متشکل را از هزاره ي سوم پ م تعيين مي کند. در نوشته هاي سومري و آشوري و يوناني، نام هاي مختلفي براي بحرين ذکر شده است؛ از جمله نيتوکي، (9) تيلوون، (10) ديلوون، (11) تيروس، (12) تيلوس، (13) ارادوس (14) ( مصطفوي، 1369، ص 57 ). جزيره ي بحرين در زمان فتح بابل به دست کوروش کبير، در سال 539 پ م، جزو قلمرو فرمان روايي هخامنشي در آمد و از آن پس، پايگاه مهمي براي تجارت دريايي ايران شد.
در دوران فترت ميان هخامنشيان و ساسانيان، مجمع الجزاير بحرين از قلمرو ايرانيان خارج شد. اردشير ساساني اين جزاير را پس از درگيري هايي سخت تصرف کرد. شاپور دوم هم بار ديگر به بحرين و قطيف و لحسا لشکر کشيد و قبايل آن مناطق را بار ديگر مطيع کرد ( نوري زاده ي بوشهري، ص 94 ).
خسرو انوشيروان در آغاز قرن 6 م، نيروي فراواني ترتيب داد که تمام حوزه ي خليج فارس را زير نظر داشته باشند. از آن پس، مأموران ايراني اداره ي سواحل افريقايي و يمن و ماداگاسکار و توابع آن ها و نيز بحرين را عهده دار شدند ( تاج بخش، ص 32 ).
اسپهبدي براي اداره ي نظامي اين پايگاه دريايي مهم و بندرگاه عبور و لنگرگاه کشتي هاي عازم به سرانديب و افريقاي غربي در آنجا مستقر بود ( تاج بخش، ص 33 ). با طلوع آفتاب اسلام در منطقه، بحرين نخستين قسمتي از پارس بود که به دست سپاه اسلام فتح شد ( مصطفوي، 1369، ص 58 ).

پي‌نوشت‌ها:

1. Pézard
2. Shutruk- Nakhunte: شوتروک ناخونته پادشاه مشهور ايلام بود که در دوران سلسله ي کاسي ها بابل را تسخير کرد و اشياء نفيس فراواني از اين شهر به شوش برد.
3. Mohengo- daro.
4. J. de Barros.
5. Ravoni.
6. Vandenberghe.
7. Basil Gray.
8. ( براي آگاه بيشتر ـــ اقتداري، 1348، ص 435 - 436 ).
9. Nituki.
10. Tilwün.
11. Dilwün.
12. Tyrus.
13. Tylus.
14. Aradus.

منبع مقاله :
ولايتي، علي اکبر، (1391)، خليج فارس پيش از ظهور اسلام، تهران: نشر اميرکبير، چاپ اول